کلمات کلیدی:
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: “باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر میدهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمیشناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:
اما من که میدانم او چه کسی است
کلمات کلیدی:
می دونید مشکل ما آدم هایی که کمی تا اندکی ادعای فهمیدن مون می شه چیه؟ اینه که همیشه یه وقت هایی هست که دل مون می گیره و بد جوری هم می گیره ، می ریم تو مود افسردگی و دپرسی و خودمون خودمون رو له می کنیم ، معمولن هم دلیلش فقط برای خودمون قابل هضمه ، این جور وقت ها ، اوقاتی که آدم دلش واقعن می گیره ، واقعن دپرس می شه و واقعن حوصله ی هیچ کسی رو نداره و هیچ چیزی هم نمی تونه آرومش کنه ، یه دوست خوب (از جنس مخالف البته ) می تونه خیلی به آدم کمک کنه ، یکی که همیشه به فکرت باشه و نگرانت باشه و وقتی دلگیری و ناراحتیت رو می بینه باهات حرف نزنه ، ازت چیزی نپرسه ، فقط بغلت کنه ، نوازشت کنه و توی گوشت حرف های خوب زمزمه کنه ...اون وقت تو هم به وقتش همین کارو براش بکنی...دوستش داشته باشی و دوستت داشته باشه ...مگه عشق غیر از اینه ، بالاخره عشق هم باید از یه جایی شروع بشه ، چرا برای یک بار هم که شده عشق با دلتنگی و افسردگی و یه گریه ی آروم شروع نشه ، چرا برای یک بار هم که شده وقتی داریم برای یه نفر از دلتنگی هامون می گیم و اون هم ما رو می فهمه ، عشق شروع نشه ... دوست داشتن اون قدر ها هم چیز پیچیده ای نیست...بیاین همدیگه رو دوست داشته باشیم... .
پی نوشت : عکس بالایی رو خیلی دوست دارم ، عاشق این جوری توی هم گم شدن و این جوری به آغوش کشیدنم... .
پی نوشت بی ربط : یک دانه تیشرت گرفتم ، قرمز جیغ !!! یک نفر بیاید ما را جمع کند ! آخر عمری همین مان مانده بود که تیشرت قرمز هم تن مان کنیم ، آن هم قرمز جیغ !
کلمات کلیدی:
این روزها...
دیواری نیست
که بر روی آن تکیه زد
هیچ سقفی نیست
تا در زیر آن
گلهای قاصدک را
نقاشی کرد،
در کوچه و خیابان شهر
دیگر درختی ?
کلمات کلیدی: